و اما رنج ...



رنج شادمانه‌ترين اميديست كه به ما داده شده است.
چگونه نبينم به فصل بهار گلهاي زيبا چطور اميدوارانه از زمين رنجور سر به آسمان مي‌كشند
و به من مي‌گويند كه اي دوست راهي تا انتها نيست. زمين رنج است و او گنج.
اما تحير من از اينست كه رنج از براي شاديست يا شادي از بهر رنج ؟
آيا رنج مقدمه شاديست يا اينكه پس از هر شادي رنج را تجربه خواهيم كرد؟ كدام يك اولند؟
شايد زيباترين تقدير از آن كسي باشد كه زندگي خود را بي رنج سپري ‌كند.
وليكن كسي به من گفت لذت زندگي در نبرد با غوغاها و رنجهاي آن است
و نيچه از ما خواست كه
شهرهاي خود را در پاي كوه وزويو بنا كنيم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر